ظرفا رو شستم در حال تمیز کردن فضای اطراف سینک بودم که چشمم به چند تا مورچه افتاد ...
دور و برشون رو تمیز کردم و با خودشون کار نداشتم و گفتم به هوای خرده غذای کنار سینک اومدن دیگه تا چند دقیقه دیگه میرن
چشمم افتاد به یکیشون که افتاده بود تو چند قطره آب که با هم تشکیل یه قطره گندله رو دادن که دریایی بوده واسه این کوچمولو لابد !
آب رو کنار زدم که به خشکی برسه دیدم خیر ! اصلا توان نداره بدبخت !
همونجور رو آبه ... یه پارچه کوچیک آوردم نوک پارچه رو آروم به کنار قطره آبِ گندله زدم جیک ثانیه کل آب جذب پارچه شد مورچه بدبختم جذب پارچه شد !
یواش با انگشتم برداشتم گذاشتمش رو کابینت !
جمع شده بود اندازه یه نقطه شده بود گفتم تلاشام نتیحه نداد مثل اینکه مرده !
دیدم یه پاش تکون خورد جیغ خفهای کشیدم از سر فوران ذوق ! رفتم سرکارای دیگه م برگشتم دیدم دست و پاش رو باز کرده یکم تکون میخوره
دوباره رفتم اومدم دیدم بدنش رو دیگه جمع نکرده منتها به پشت افتاده در حال تقلا کردنِ برای برگشت
خواستم برش گردونم گفتم بیخیال شو بدتر میزنی لهش میکنی بذار خودش رو پیدا کنه
حواسم بود کسی اونجا رو یوقت دستمال نکشه !
دوباره اومدم با دقت نگاهش کردم دیدم انگاری واقعا سرحال شده و چند دقیقه بعد هم رفت خونشون :)
تنها کارِ قشنگی که امروز انجام دادم نجات این مورچه بود
ما بقی روز رو از
گند زنندگانیم